فرهنجی| برخی زنان ما دوشادوش مردان کار میکنند و سرپرستی خانواده را برعهده دارند. در ظاهر زن هستند، اما از مردان قویترند، زیرا باید در خانواده، هم مادر باشند و هم پدر، هم زن باشند و هم مرد. وقتی خسته از زخمهای اجتماع میشوند شانهای نیست که به آن تکیه کرده و درددلشان را بازگو کنند و برای اینکه فرزندانشان درد و رنج آنها را نبینند دست برزانو میگیرند و بلند میشوند.
بدون آنکه قطره اشکی را کسی ببیند از درون گریه میکنند، میسوزند و میسازند، اما سر خم نمیکنند آنها میخواهند فرزندانشان سربلند در جامعه باشند و راضیاند به رضای خدا، پس تلاش میکنند. اینبار بهسراغ یکی از زنان محلهمان رفتیم که هم مادر خانواده است و هم پدر، بیشتر اهالی محله بهشتی او را میشناسند و اخلاق خوش و خوشحسابیاش اعتبار او در کسب و کارش شده است.
نرجس محمددوست اهل بیرجند، سال ۶۲ ازدواج میکند و به همراه همسرش به مشهد میآید، ثمره این ازدواج دو دختر و دو پسر است که در کنار یکدیگر روزگار را سپری میکنند. همسرش در ابتدا راننده بود پس از مدتی مغازهای میخرد و در آن مشغول به کار میشود، اما دست تقدیر در سال ۱۳۸۳ پدر خانواده را از کنار آنها میبرد و خانم محمددوست از این به بعد مجبور میشود علاوهبر مادری از این پس نقش پدر خانواده را هم برعهده بگیرد.
هنگامیکه همسرم فوت کرد دختر بزرگم ترم دوم دانشگاه، پسرم ترم اول، دختر دیگرم راهنمایی و پسر آخرم سال چهارم ابتدایی بود. در همان ابتدا طلبکارانش بهدنبال طلبهایشان آمدند و من از آنها مهلت خواستم.
برخی از آنها قبول کردند، اما دو نفر مخالف بودند و بهدنبال شکایت رفتند. وقتی فهمیدند شش ماه باید منتظر انحصار وراثت باشند، پشیمان شدند و به من وقت دادند. به لطف پروردگار هرطور که بود در موعد مقرر طلب آنها را پرداختم و همین پرداخت بهموقع برایم اعتبار خرید و سبب شد تا همان آدمها بعد از همسرم با من کار کنند و تاکنون مدت ۱۰ سال است که با این اعتبار مشغول بهکار هستم.
وقتی همسرم زنده بود گاهی برای کمک به مغازه میآمدم، اما کاری به قیمتها و فاکتورها نداشتم و دقت نمیکردم، زیرا تصور نمیکردم دانستنش برایم مهم باشد، اما پس از رفتنش دیگر او نبود که با خیالی آسوده و بیتوجه به امور مالی بخواهم از کنار آنها بگذرم. نه، خودم باید حساب دو دو تا چهارتای زندگیام را میداشتم.
هزینه زندگی و تحصیل بچهها همه و همه با خودم بود. اطرافیان میخواستند کمک کنند، اما این کمک تا کی میتوانست باشد درنهایت آنها خسته میشدند و من خجالتزده، برای همین از ابتدا تصمیم گرفتم از کسی کمکی قبول نکنم جز خدا و با ایمان به او تاکنون روی پای خودم ایستادهام. هرچند این سالها برایم سخت گذشته، اما وقتی به آن فکر میکنم شیرین است، چون در لحظهلحظه آن حضور خدا را احساس میکنم و میبینم.
ابتدا حساب و کتاب فاکتورها برایم سخت بود. اینکه چگونه مغازه را بچرخانم و چهکار کنم همه و همه مشکل بود، اما چارهای نداشتم. همسرم رفته و من ماندهام و چهار فرزند که میخواستم بهبهترین نحو آنها را بزرگ کنم و اکنون خدا را شکر میکنم که درحد توانم تلاش کردم و آنها را به ثمر رساندم و باز هم خدا را شکر میکنم همین مغازه را دارم و امور زندگیمان از این طریق میگذرد.
گاهی دلم میگیرد، اما وقتی برای گریه ندارم. اینقدر اینجا مشغول شدهام که فرصت غم و اندوه را هم ندارم. بچههایم بزرگ شده و با دیدن آنها لذت میبرم. مطمئنم اگر کمک و قناعت آنها نبود نمیتوانستم تا اینجا پیش بیایم و به این مرحله برسم. گاهی میگویند کمتر کار کن، ما به محبت و حضور تو در خانه بیشتر نیاز داریم، اما هنوز دو فرزندم مجرد هستند و باید به فکر سروساماندادن آنها باشم، فرصت برای استراحت زیاد است.
قبل از هر چیزی ابتدا کسب روزی حلال برایم مهم است، همیشه دلهره دارم که شبههای وارد مالم شود
یکی از ویژگیهای خانم محمددوست خوشانصافی و برخورد خوش اوست که سبب شده مشتریان خودش را داشته باشد. هر تعداد مشتری هم که در مغازهاش باشد باز هم با حوصله، پاسخ تکتک آنها را میدهد و از سوالهای پیدرپیشان خسته نمیشود و اخم به ابرو نمیآورد.
«قبل از هر چیزی ابتدا کسب روزی حلال برایم مهم است، همیشه دلهره دارم که شبههای وارد مالم شود چه کسی میتواند از پول بگذرد بهخصوص وقتی نیاز داری، وسوسه همیشه با توست و با خودت میگویی کسی نمیفهمد حالا ۱۰ تومان بالا و پایین که اتفاقی نمیافتد، اما فردای قیامت را چه میخواهیم بکنیم از همه بدتر جواب وجدانم را چه بدهم. همین اندیشه سبب میشود تا از آن ۱۰ تومانهایی که درنهایت آتش میشوند، بگذرم.»
از اهالی محل هم سپاسگزارم. بیشتر آنها در این مدت هوایم را داشتهاند، فکر میکنم تا خدا نخواهد کسی برایتان کاری انجام نمیدهد. من در این مدت توکلم به او بوده و تاکنون تنهایم نگذاشته است. در این مدت یادگرفتهام زندگی را زیاد سخت نگیرم. اگر بخواهم زندگی را در یک جمله تعریف کنم، باید بگویم زندگی با همه سختیهایش خوب است، همین پیچوخمها زندگی را زیبا و رابطه فرد را به خدا نزدیکتر میکند.
من زن هستم و مدتهاست در این محیط کار میکنم و این را میدانم زن باید حد و حدودش را بفهمد و پوشش خود را حفظ کند، خودش را در معرض دید دیگران قرار ندهد و درنهایت ارزش خودش را بداند تا بتواند با خاطری آسوده زندگی کند.
*این گزارش در شماره ۱۱۱ شهرارا محله منطقه ۸ مورخ ۴ شهریورماه ۱۳۹۳ منتشر شده است.